چنين بود كه من خواه ناخواه به ارابه ترجمه بسته شدم.براي گذران زندگي.و نيز اثري كه كتابهاي ترجمه شدهام داشت. هر كدام در جاي خود مينشست و راه را كم و بيش بر روندگان روشن ميكرد. ژان كريستف،دن آرام، داستانهاي بالزاك، زمين نوآباد، جان شيفته...با اين همه، هيچگاه كارم خالي از خار خار اندوه نبود. من نويسندگي ميخواستم،-نويسندگي،كشش دردناك هستي من
م.ا.بهآذين
از هر دري
ص75
محمود اعتماد زاده يا آنگونه كه خود ميپسنديد، م.ا. بهآذين درگذشت.اطلاعات بيشتر رااينجا بخوانيد
شش جهت است این جهان
-
پدر بزرگم همسن من که بود مرد. دقیقا همین سن. چهل و دو. زود مرد و مرگ
زودهنگامش به نوعی تاریخ نحیف خانواده ما را شکل داده. هر چه میگذرد این را
بیشتر میفهم...
3 weeks ago
No comments:
Post a Comment