تريستانو ميميرد عنوان كتابي است از"آنتونيو تابوكي" نويسنده شهير ايتاليايي كه چندي پيش با ترجمه" قلي خياط" از سوي انتشارات نگيما چاپ و روانه بازار كتاب شد. كل داستان روايت لحظات آخر زندگي قهرماني است كه اكنون در بستر مرگ افتاده و به واسطه قانقاريايي كه آرام آرام اندامش را ميخورد ، خود را به مرگ نزديك و نزديكتر ميبيند."ديگر مقاومت توانست نخواهم كرد"(ص 9) اين پژواك حقيقي صداي حزنآلود راوي داستاني است كه از رهگذر نقالي خويش، چهره تريستانو را براي ما و نويسندهاي كه قرار است اين حكايت را بازگويي كرده به كلمه تبديل كند، بيان ميكند.با اين حال او از پيش تكليف ما با اين نحوه بيان و بياعتمادي به اين شيوه از روايت را مشخص ميكند"بعد از اين كه تورا به بالينم خواندم، پشيمان شدم. درست نميدانم چرا،شايد به اين خاطر كه به نوشتن ايمان ندارم،نوشتن زندگي زندگي را تعريف نميكند، آن را تحريف ميكند. شما نويسندهها حقايق را تحريف ميكنيد."(ص 12) و اين راوي است كه"تريستانو" را براي ما تشريح و توصيف ميكند.تريستانويي كه خود همين راوي است و تازه بعد از گذشت84 صفحه از داستان هويتاش را بر ما آشكار ميكند:"اين گاگليوناي نامرد گاه گاهي براي من تله ميچيند. سوالهاي خائن از من ميكند، فكر ميكند كه من عقل و هوشم را از دست دادهام، كه ديگر يادم نيست كه من، تريستانو ، قهرمان ملي، همان كلارك فرمانده آن روزها هستم."(ص84)تريستانو خود اوست و داستاني كه روايت ميشود، روايت خود اوست. حديث نفسي است كه در فضايي هذياني سرشار از بوي قانقاريا و مرفين و مرگ روايت ميشود. روايتهاي شكسته شكسته و نيم بندي كه دائم قطع ميشوند و در جايي به هم پيوند ميخورند. اين تكنيك، تكنيكي است كه به عمد از سوي"تابوكي" انتخاب شده تا خواننده در فضاي روايت قرار گرفته، روحيات و حالات راوي را ازشيوهي نقل روايت به دست آورد. قالب انتخاب شده براي روايت داستان در واقع كاري است براي وارد كردن مخاطب به اين گستره. اين كار با چنان قدرتي انجام ميگيرد كه مخاطب احساس راوي را با تمام گوشت و پوست خويش لمس ميكند. تابوكي با ظرافتي تمام، متن را با غايات فلسفي و نگرش خويش از جهان آشفته در هم ميآميزد و تحت تاثير آدمهايي كه هريك چيزي به او آموختهاند قرار ميگيرد. يك جا پاسكال به ميانه ميدان ميآيد و درجايي ديگر آندره ژيد.به اين نمونه نگاه كنيد:"كمي صبور باش و گوش بگير، ياد بگير كه ارزش چيزها در خود آنها نيست، در نقطه ديد ما به آنهاست، وسعت يك چشم انداز را فقط يك نگاه وسيع ميبيند و بس."(صفحهي هشتادو پنج) و كيست كه اين سخن ژيد را به ياد نياورد كه ميگفت:"بگذار بزرگي در نگاه تو باشد نه در چيزي كه به آن مينگري." راوي داستان روايتگر بيرحمياست كه تصوير جهان روبهرو در نظرش مزجركننده و سرشار از نااميدي است.بيماري او اشاره به بيماري قرني دارد كه از پس ظهور هيتلرها،موسيلينيها و فرانكوها، غمانگيزتر از پيش شده و خواست مرگ به تنها خواست بديهي و انكارناپذير آن تبديل شده است. اينجاست كه راوي به يكي از نويسندگاني اشاره ميكند كه او را دوست ميدارد چراكه او به گفته راوي:"شجاعت اين را داشت كه پاي خود را در بركههاي گه قرني كه در آن زندگي ميكنيم بگذارد و آن را از نزديك به ما نشان بدهد. پا در گه ديگران گذاشتن شجاعت زيادي ميخواهد،ميداني."(ص87
در پس اين نگاه نااميد ولوچ به زندگي، راوي هذياني طنز ناخواستهاي را به ياري ميگيرد تا بيرحمي مستتر در واقعيت بيروني را با چاشني طنزي تلخ و سياه درهمآميزد."آه اگر خاله من دو خايه داشت،داييام ميشد...با اين اگرها نميشود زندگي را دوباره از نو ساخت."(ص88)كنايه،عنصر ديگري مورد استفاده راوي است كه جابهجا از آن استفاده ميكند."رزاموندا!كمي چشمانت را بازكن،ما در اسپانيا هستيم.ژنرال فرانكو به فكر مدرنيت نيست.به فكر آمريكاييها نيست،فقط به فكر اين است كه اروپا را از دست كمونيسم نجات دهد،اينجا براي جواب اعتراضات به ريشات ميخندند و ميگويند كه دستگاه تهويه هواي شما به درك،ما هواي خنك داخل كيسهها را داريم."(ص91)نااميدي ناشي از خواست مرگ كه به عنوان امري تحميل شده به سراغ راوي آمده،گاه به گاه افسوناش ميكند،بر جانش چنگ مياندازد،از چنگ زمان بيروناش ميكشد با اين حال او جايي در بيرون زمان ميايستد و در ما نظاره ميكند. راز اين كلام منقطع،اين نفسهاي به شماره افتاده در چيست؟حديث نفس راوي دعوت به فراموشي است. فراموشي زماني كه رفته است و ميرود و راوياي كه ديگر نخواهد بود."زندگي را روزشماري نكنيم،ديگر دير است،دردي را دوا نخواهد داد. مثل اين ميماند كه من خواب باشم و تو بيايي و بيدارم سازي،به زور از من بپرسي چه جايي بودم،چه كسي بودم،با چه كسي بودم؟آيا خودم بودم؟همان بودم؟و چرا؟چرا ندارد.عزيز من كارهاي زندگي هميناند ،زحمت چون و چرايش را هم به خود نميدهد.حرف ضربالمثل قديمي درست است كه ميگويد شروع احساس مسئوليتهادر خواب روي ميدهد،برايم از كودكيهايت بگو. از مادر،از خوابهايت، از دوستانت،از پارتيزانهاي آن دوران گذشته. آنهايي كه مثل من سر موقع بيدار نشدند و اكنون چند وجب زير خاك كوهها به دنياي خواب تعلق دارند."(ص93)در "تريستانو ميميرد" راوي ابتدا زندگاني تريستانو و آنچه بر او گذشته را روايت ميكند و خود را در مقام خاطرهگويي كه در برابر نويسنده ايستاده قرار ميدهد. از خلال اين متن ، نويسنده روايت مرگ مردي را به نگارش در ميآورد كه به ايدئولوژيها بدبين است.ايدئولوژيها از پس روزگار جنگ رنگ باخنهاند و شعار عدالت و آزادي هر دو يك جا به هم رسيدهاند تا خواب جهان را آشفته سازند و در قماري تلخ دار و ندار جهان را به حراج بگذارند."تابوكي"گاه متن را به يك متن تغزلي نزديك ميكند و از پس اين روايت تغزلي دهشت روزگار بيرحم را به تصوير ميكشد."آه اي ماه زيبارو،ماه خاموش،ماه ساكت،بگو چه مرگي بعد از اين مرا تسكين خواهد داد، مني كه ساعتم هنوز فرا نرسيده است و ساعتهاي بيپايان دهشتناكي در انتظارم هست؟بگو چرا زمان من رفت،فصل من گذشت. شاخه من خشكيد ولي به جاي اين كه من بميرم،گل نازنين من مرد؟"راوي اين دهشت، روايتگر جهان تلخ و تيره است، اين روايتگر تلخانديش به تمدن غرب ميتازد و از آن انتقاد ميكند:"اين روزها،آن سوي اقيانوس،غرب تازه ديگري،با بمب اتمي در يك دست و پرچم آزادي در دست ديگر،آواز سر داده است كه تمدن واقعي غرب اوست."(ص124)تابوكي عمق تراژيك اين وضعيت را در جايي ديگر براي ما اينگونه بازگو ميكند:"يك روز اما،وقتي كه ظواهر امور نشان بر اين ميدادند كه همه چيز تمام است،همه چيز به وضوح براي او آشكار شد. ششم ماه اوت هزار و نهصد و چهلوپنج بود. ساعت هشت و پانزده دقيقهي صبح...آن روز صبح،تريستانو ناگهان دريافت كه دشمن مغلوب نامرد جاي خود را به نامردي دوست فاتح داده است. دومين جنايت عليه بشريت اين قرن خوش و خرم،داشت رو به پايان ميرفت كه اولين بمب اتمي دوستداران بشريت بر سر دويستهزار مردم بيگناه ريخته شد."(ص صد و سي و سه)در سرتاسر اين متن حزنآلود،حركت نويسنده و راوي درهم تنيده شده و امكان نشانهگذاري به عمد فراموش شده است.راوي در حال روايت، متن را به ناگهان در اختيار نويسنده قرار ميدهد و بعد در جاي جاي داستان از وي به علت عدم ارزيابي درست يا انتخاب معادلهاي نامناسب انتقاد ميكند. در اين روايت پاره پاره،سويه اصيل و پنهان متن كه همانا،هراس از مرگ است بر ما نمايان ميشودخواست مرگ در مقابل خواست زندگي ."احساس نامانوسي است كه ميآيد،برقفسه سينهام ميكوبد. دروغ را منقلب ميكند،ويران ميكند،خالي ميكند،پر ميكنداز هيچ و پوچ،ديدهايددر اخبار مستند چگونه ساختمانهاي قديمي را بمب گذاشته و از درون خراب ميكنند؟در يك آن،تمام بنا در خود فرو ميريزد،از داخل ميميرد.احساس من احساس اين بناي قديمي است. تن من در درون خود ميريزد."(ص145)تابوكي مواجهه با وضعيت تراژيك بشري را از خلال مرگ قهرمان روايت ميكند. شكستن قالبهاو بر ساختن ايدههاي تازه از دل ايدههاي پيشين،ايدهاي نقض ميشود تا ايدهاي ديگر در نگاه ما به جهان شكل بگيرد. اين سرنوشت انسان است.انسان ناقص و سترون."در قرني كه ديوانههاي خطرناك در جهان بيروني حكمفرمايي ميكنند، مردم اما به اشتباه از پهلوان پنبههاي غير عادي هراس ميكنند"
شش جهت است این جهان
-
پدر بزرگم همسن من که بود مرد. دقیقا همین سن. چهل و دو. زود مرد و مرگ
زودهنگامش به نوعی تاریخ نحیف خانواده ما را شکل داده. هر چه میگذرد این را
بیشتر میفهم...
3 weeks ago
No comments:
Post a Comment