و سواران آمدند
با چكمههايي كه پيشاني برخاك ميسودند
و دستاني
كه ديگر ياراي بوسيدن افسار نبود
گناه اسبان چيست؟
هرگز از خود پرسيدهايم
كه چرا
فاتحان بينام و نشان
در قاب هاي فلزي به خاك رفتند؟
هرگز از خود خواستهايم
كه باور كنيم
كوليان پير نيز از اين جهان سهمي دارند؟
چرا بايد هميشه در انتظار برگ عبوري باشيم
تا دروازههاي شهر را به رويمان نبندند؟
هرگز از قفس شنيدهايم
كه چه لذتي در اسارت قناري دارد
گناه پرندگان چيست؟
و سواري آمد
كه دستانش را
با خون مسح ميكشيد
و ماران عطشناك
به استقبالش
خاك را به رقص واداشتند
گناه بودن چيست؟
No comments:
Post a Comment