Saturday, June 23, 2007

خاطره

بايد از يك سر بالايي گذر مي‌كرديم تا برسيم بالاي تپه. يادت كه هست؟ در انتها هميشه تو بودي كه فرياد مي‌زدي:«اوناهاش، خونه‌مون...» رد انگشت‌ات به سمت خانه‌هاي قديمي بود.آبادي‌هاي ويران شده، خانه‌هاي گلي و فرسوده و فرو ريخته. ميان خانه‌هاي گلي، بناي خانه‌مان با آن خشت‌هاي قرمز رنگ مشخص‌تر بود.خاك و خشتي در‌هم. پدرم آنجا به دنيا آمده بود لابد. پدر بزرگ و مادر‌بزرگ نديده نيز. روزگاري در آن خانه‌ي اكنون خرابه از ميهمانان پذيرايي مي‌كرده اند.اينك بر ويرانه‌ها‌ي آبادي در خانه‌اي فرو ريخته اين من بودم و تو و حسن. نه پدر بود و نه پدر بزرگ، نه مادر بزرگ و نه عمو.اينجا خانه ما بوده روزگاري. مادر بارها از روزگارشان در اين آبادي خاطره گفته است.يادت كه هست داداشي. آن روز كه رفته بوديم آبادي ديگر آباد نبود، نبود،نبود، نبود داداشي. مشتي خاك و خشت و سنگ درهم بود. با چشمه اي آن سوتر كه هنوز از دل زمين مي‌جوشيد و درختان بلوط آن سوتر را آبياري مي‌كرد.چشمه‌هاي اين حوالي را مي‌توان از بوته‌هاي پونه اي باز شناخت كه به شكل خودرو اطراف‌شان سبز مي‌شوند. آب چشمه ‌ها طعم پونه وحشي مي‌داد. روستاييان هنوز هم عاشق طعم پونه‌اند.بر خانه فرو ريخته و زمين‌هايي كه تا انتها درخت بلوط در خود جاي داده‌اند، به انسان‌هايي فكر مي كرديم كه روزگاري در اين سرزمين مي‌زيستند و هواي پاك در سينه و نفس خود جاي مي‌دادند. براي اين مردمان طبيعت همه چيز بود. نان و قاتق نان‌شان از همين خاك به دست مي‌آمد. صفايي بود و سروري. قيمت خانه‌هاشان بر اساس حرص و طمع آدمي تعيين نمي‌شد. نان و مسكن و آزادي‌شان در دامان همين طبيعت بود.ساختار نظام طبقاتي‌شان ساده بود. برادري اگر مي‌مرد، كمرشان مي‌شكست.خواهري اگر، سوي چشمهايشان مي‌رفت.پدرها اگر، كوهستان‌شان فرو مي‌ريخت. با مرگ هر زني، اين مادر كوهستان ها بود كه مرده بود.حالا بر ويرانه‌ها، من و تو و حسن ايستاده‌ايم، نشسته‌ايم. كسي نيست. به تماشاي باد شده ايم كه در گندم‌زارها رها شده است. پرنده‌اي مي‌خواند و حسن آرشه بر سيم كمانچه مي‌كشد و سوز كمانچه لاي برگ‌هاي درختان كهنسال بلوط رها مي‌شود.دلم طبيعت مي‌خواهد داداشي.دلم نشستن روي آن خاك و گل و سنگ درهم مي‌خواهد داداشي. مثل همان روز‌ها. داداشي، داداشي، داداشي، دلم آويزان شدن كودكي از شاخه‌هاي درخت بلوط مي‌خواهد.دلم بنه مي‌خواهد كه خوشه خوشه از درخت‌ها آويزان شده باشد.دلم سايه درخت و چشمه و پونه مي‌خواهد.نشستن زير سايه بلوط و خيره شدن به رد مار بر خاك نرم مي‌خواهد داداشي. دلم زوزه گرگ و پارس سگ مي‌خواهد. دلم مار و مور و ملخ و پرنده مي‌خواهد. دلم زين و يراق اسب پدربزرگ مي‌خواهد داداشي. دلم مويه زنانه مي خواهد. دلم نشستن مي‌خواهد، مادر و مادربزرگ مي‌خواهد. داداشي ، داداشي، داداشي

No comments: