تو را با دستهايت به امان خدا رها كردند.گفتند ببار: برايشان باريدي.گفتند بخار شو: بخار شدي. در چشمهايشان فراموش شدي. بر سنگفرش خيابان ، بخار ، بخار ميكرد. بخار بر ميآمد، بخار به آسمان ميرفت، بخار بغض ميكرد، بخار ميگريست. باران ميشد و ميباريد.در چشم عابران، بر سطح پياده رو. تو خيس بودي، باران بودي.تو با گونه خيس به زمين آمدي. آسمان خالي شد و به تمنايت نشست. ما به عادت ديرينه بغض كرديم. در آسمان به جستجو بر خواستيم، تو بر زمين بودي. خيس بر گذر راهها جاري ميشدي. اگر چشمه ميشدي، جوشش ميكردي. اگر رودخانه ميشدي خروش ميكردي. به دريا اگر ميشدي، دريا غليان ميكرد بر سنگهاي سفيد ساحل.دريا بر ساحل امن مي خروشيد، دريا شلاق ميشد بر تن زمين. دريا كابوس ماهيگير ميشد. تو اگر بودي، اگر بودي،اگر بودي، با دستهايت هيچگاه به فراموشي نميرفتيم.تو كه نيستي ما دستهايمان را به امان خدا رها كردهايم
شش جهت است این جهان
-
پدر بزرگم همسن من که بود مرد. دقیقا همین سن. چهل و دو. زود مرد و مرگ
زودهنگامش به نوعی تاریخ نحیف خانواده ما را شکل داده. هر چه میگذرد این را
بیشتر میفهم...
3 weeks ago
No comments:
Post a Comment