نوشتن از جنگ سخت است.به خصوص آنكه بچهگي و نوجوانيات را با كابوس آن سپري كرده باشي. نوشتن سخت است، به خصوص وقتي با تمام وجودت درد بيدرمان جنگ را حس كرده باشي و در گوشات طنين تمامي گريههاي مادران بي پسر به يادگار مانده باشد.وقتي پدرت را ، عمويت را، زنش را، پسر خاله و پسر عمهات را ديده باشي كه چگونه پيچيده لاي كفن در قبر ميشوند. نوشتن سخت است وقتي ديده باشي دوستات، همكلاسيات را، از زير آوار موشك با بدن پاره پاره در خون و خاك بيرون ميكشند وساعاتي ديگر در خاك سرد براي هميشه به يادگار ميگذارند. نوشتن سخت است، وقتي هواپيما و آن غرش دردناكش را ديده باشي و انسانهايي را كه براي نجات پرپر ميزنند و هر يك به سويي ميگريزند.نوشتن كاري سخت دشوار و بيهوده است.وقتي منطق جنگ فارغ از كلام تو به راه خود ادامه ميدهد وهر روز در گوشهاي از عالم هستي جان انسانهارابه خاطر دعوايي كه تو در هيچ سوي آن قرار نگرفتهاي ميگيرد وباز بيتابانه به مرگ انسانهايي ديگر فكر ميكند. فكر ميكند و هر روز نتيجه اين تفكر خشونتي ديگر است كه در گوشهاي ديگر اعلام وجود ميكند. و همه اين نمايش با كشتن چند انسان بيگناه ادامه مييابد.نوشتن كاري سخت بيمعنا است.چه آنكه ما را به هيچ سويي هدايت نميكند و دشواري انسان بودن را در چشممان دوچندان ميكند.كابوس آدمي، كابوس مرگ آدمي به راه خود ادامه ميدهد. هيچ چيز مانع از توقف كشتار انسانها نميشود. تخيل ما و كلمات بينام و نشان كاري از پيش نميبرند و خروج هر چه سريعتر نسل بشر از دايره انسانيت ادامه مييابد.درماندگان بر مداري معيوب درماندگي هر چه بيشتر خويش را تا لحظه آخر ادامه ميدهند و آن ديگران ديگر، تنها به خاطر لحظهاي بيشتر بر منطق خويش پاي ميفشارندوبه كشتن انسانهايي ديگر ادامه ميدهند. نوشتن سخت دشوار است،چه آنكه هيچ اشارتي به راهي نميكند و هيچ خشمي را فرو نمينشاند. ماتم گرفتگان عالم بيهيچ بهانهاي ميميرند و مرگ انديشان در تدابير خويش مرگ انسانها را به هيچ ميگيرند.كلمات بيمعني شدهاند. واژهها نارس به دنيا ميآيند و نوشتهها در دامان تخيل به رس ميرسند و ناقص الخلقه راه خويش را پي ميگيرند.جملات ما بازي خوردهاند. نبض ما در خواب ميزند و مرگ انسانهاهمچنان ادامه دارد. هر روز در جايي و هر لحظه در مكاني
Monday, July 31, 2006
Sunday, July 30, 2006
بكت و جين آستين در بازار كتاب
ركود چندين ماه گذشته در بازار نشر ايران همچنان ادامه دارد و تغيير چنداني در آن ايجاد نشده است. اگر از تك و توك كتابي كه گاه گداري در ويترين كتابفروشيها قرار گرفته بگذريم.بسياري از ناشران از دوران اوج خود در چند سال گذشته فاصله گرفته از انتشار كتابهاي جديد به دلايل بي شمار باز ماندهاند. در اين ميان اما بايد به نشر ني و آقاي همايي تبريك گفت كه همچنان در اين وضعيت راكد ، مشعل نشر را روشن نگاه داشته به كار خود ادامه ميدهد.نشر ني در چند هفته گذشته، چند اثر برجسته را چاپ و روانه بازار كرده است، كه اشارهاي كوتاه به اين آثار خالي از لطف نيست
ابتدا با مجموعه آثار نويسنده بزرگ انگليسي در قرن هجدهم آغاز ميكنيم كه با همت رضا رضايي و ترجمه درخشان او به فارسي برگردانده شده توسط اين ناشر چاپ و منتشر ميشود. از اين مجموعه تا كنون عقل و احساس و غرور و تعصب چاپ شده و قرار است در ادامه نيز اما،منسفيلد پارك، نورثنگر ابي وترغيب نيز در آيندهاي نزديك چاپ و منتشر شوند.جامعهشناسي بيماري و پزشكي اثر ديگري است كه ديروز از سوي اين ناشر چاپ و روانه بازار شده است. نويسنده اين كتاب دكتر لورانس و مترجم آن نيز دنيا كتبي نام دارد. اين ناشر همچنين متنهايي براي هيچ اثر ساموئل بكت را با ترجمه عليرضا طاهري عراقي چاپ و توزيع كرده است.قسمت كوتاهي از اين كتاب را انتخاب كردهام كه ميتوانيد بخوانيد
تنها كلمات سكوت را ميشكنند، صداهاي ديگر همه بند آمدهاند.اگر ساكت بودم هيچ چيز نميشنيدم.اما اگر ساكت بودم صداهاي ديگر باز هم درميآمدند.اما من ساكتم، گاهي پيش ميآيد، نه،هرگز،حتي يك لحظه. مدام هم گريه ميكنم. جريان بيوقفهاي است از اشك و كلمه. بيهيچ مكثي براي تفكر. ولي آرامتر حرف ميزنم، هر سال كمي آرامتر.شايد.كندتر هم، هر سال كمي كندتر. شايد. گفتناش سخت است.اگر اينطور بود مكثها طولانيتر بود، بين كلمهها، جملهها، بخشها، اشكها، با هم اشتباه ميگيرمشان، كلمهها و اشكها را، كلمههايم اشكهايم هستند، چشمهايم دهانم
ص49
Saturday, July 29, 2006
گفتاري از كامو
تفاوت اينجاست كه تو بيعدالتي وضع ما را چنان ميدانستي كه دلت ميخواست بر آن اضافه هم بكني، اما من فكر ميكردم بايد عدالت را رفعت بخشيد تا بتوان با بيعدالتي جنگيد، خوشبختي آفريد تا بتوان به جهان ناخوشبخت اعتراض كرد...من صرفا ميخواستم انسانها همبستگيشان را دوباره كشف كنند تا بتوانند با سرنوشت نفرتانگيزشان بجنگند
از متن نامه كامو به يكي از دوستانش
به نقل از كتاب فلسفه كامو
ريچارد كمبر
ترجمهي خشايار ديهيمي
انتشارات طرح نو
ص159
Thursday, July 27, 2006
نمايش امر مسلط در اولئانا
اولئانا عنوان نمايشنامهاي از "ديويد ممت" است كه اين روزها با كارگرداني علياكبر عليزاد در سالن كوچك تئاتر شهر به روي صحنه رفته است. اين نمايشنامه كه كارگردان از آن به عنوان نمايشي در جهت توصيف قدرت وربط آن با جنسيت نام برده ، به هيچ وجه نمايشي در جهت توصيف قدرت و جنسيت اعمال شده در روابط ميان آدميان نيست. نمايشنامه بيشتر جستجويي مردانه و البته بدبينانه در فهم اين پرسش است كه اگر روزي زنان قدرت را به دست گيرند ، چه اتفاقي ميافتد؟ براي رسيدن به اين نكته "ممت"نمايشنامه را در دو پاره طراحي كرده است. پاره اول داستان، از رابطه دانشجوي زني با استاد خبر ميدهد كه در آن استاد در مقام و جايگاه بالاتر نسبت به دانشجو سلطه و قدرت خود را اعمال ميكند. كنش اعمال شده از سوي وي در راستاي دستيابي و اعمال رابطه جنسي بر دختر ميچرخد. در بخش دوم با به نتيجه رسيدن شكايت دانشجوي زن ، شاهد خلع مقام استادي از مرد داستان هستيم.از اينجا به بعد عرصه اعمال قدرت نمادين به دست زن ميافتد. در نتيجه ماجرا به همانگونه كه از سوي استاد در بخش نخست پيش رفت ، جلو ميرود. در برخي موارد نحوه اعمال قدرت شكلي بدتر هم به خود گرفته تا نشان داده شود كه استيلاي چنين قدرتي از سوي جنسيت زنانه تا چه اندازه ميتواند پيچيده تر هم انجام گيرد.هر يك از وسايل مورد استفاده در صحنه نمايش در معنايي استعاري و نشانه شناختي در پيوند با همين مفاهيم مورد استفاده قرار ميگيرند.در اين متن قدرت به عنوان امري ثابت در نظر گرفته شده كه تغييرات اعمال شده حول محور آن اتفاق ميافتد. زن ماجرا در اين نمايش در مقام قدرت با همان منطق مردانه آيين آن را اعمال ميكند. به جرات ميتوان گفت تمامي متن" ممت" نقدي است بر جريانهاي فمينيستي معاصر و ضديتي كه با تلاشهاي اجتماعي آنها دارد.اين موضوع در پاره دوم نمايش كاملا مشخص است. روش زيركانه "ممت" در طرح مكالمه گونه بودن نمايش نيز كمك چنداني به فرار ازپنهان سازي اين ايده نميكند و اين تلاش او معضل جنسيت گرايي مردانه را در سراسر نمايشنامه حل نميكند. در اين نمايشنامه هيچ نشاني از آنچه فوكو عملكرد تكنولوژيهاي سياسي در سراسر پيكر جامعه ميناميد و معتقد بود كردارهاي ما در درون آن شكل ميگيرند ديده نميشود.نقد عملكرداين تكنولوژيها در جوامع امروزي امري بسيار مهم و كليدي لقب گرفته، با اين حال به بهانه اين نقد نميتوان با طرح شكلي آرماني از اعمال قدرت و جنسيت نهفته در آن به نقد تلاشهاي انساني جنبشهاي زنان در جوامع معاصر پرداخت. اين موضوع اتفاقي است كه در اولئانا رخ نميدهد.موقعيت فرضي زن براي اعمال قدرت، در نهايت با عمل خشونتآميز مرد ماجرا به پايان ميرسد تا قدرت امر مذكر در سراسر متن در يك موقعيت رواني پيچيده توجيه شود.اولئانا متني سهل و ساده دارد، اما به هيچ وجه نمايشنامه قابل دركي نيست. "ممت"با اين نوشته به نقد جرياني ميپردازد كه تمامي تلاش خود را بر روي كسب حقوق اوليه انساني خويش نهاده و كسب قدرت برايش تنها به منظور دستيابي به اين حقوق معنا ميدهد. بنابراين نقد اولئانا را نميتوان تلاشي در جهت نقد مفهوم ناب قدرت دانست. اين نمايشنامه پيش از هر چيز نشان از هراس بيمارگونه و پنهاني دارد كه در جوامع معاصر ديده ميشود ودر داوري نهايي خويش فرض را بر خطرناك شمردن اعمال قدرت از سوي زنان گرفته و با اين فرض ، ادامه سلطه جوامع مردسالار و ايدئولوژي مردانه در اين جوامع را توجيه ميكند. متن ممت از اين زاويه متني است در جهت تثبيت وضعيت موجود و پايان دادن به هر گونه حركت اعتراضي نسبت به ساختار مسلط مردسالار
Wednesday, July 26, 2006
بدون شرح
آنچه اغلب مردم عشق نام نهادهاند، عبارت از انتخاب زني براي ازدواج كردن است. سوگند ميخورم و ديدهام كه او را انتخاب ميكنند. انگار ميتوان عشق را انتخاب كرد.شايد بگويي كه آنها او را انتخاب ميكنند چون عاشقش هستند،ولي اين امر درست نيست. بئاتريس انتخاب نشد. ژوليت انتخاب نشد.هنگامي كه از محل اجراي كنسرت بيرون ميآيي، باران را انتخاب نميكني تا لباسهايت را خيس كند
كورتاسار
لي لي بازي ص486
چگونه انساني مقتول ميتواند قاتل خود را متقاعد كند كه پس از مرگ به سراغش نخواهد آمد؟
مالكوم لاوري،زيركوه آتشفشان
به نقل از لي لي بازي
اثر كورتاسار
ص545
Tuesday, July 25, 2006
من،برتولت برشت
1
من،برتولت برشت،از جنگلهاي سياه ميآيم
مادرم
هنگامي كه در تنش خانه داشتم
به شهرهايم آورد.و سرماي جنگلها
تا روز مرگ در من خواهد ماند
2
در شهر آسفالت ساكنم، و از روز ازل
در بند آيين مرگ
با روزنامه و توتون و عرق
بدبين و تنبل و سرانجام،راضي
3
با مردم، مهربانم
به سنت ايشان، كلاهي اطو شده بر سر ميگذارم
ميگويم:آنها جانوران بسيار گندي هستند
و ميگويم:مهم نيست. من خود نيز چنينم
4
روي صندليهاي راحتي،پيش از نيمروزها
چند زن را كنار خويش مينشانم
و خاطر آسوده نگاهشان ميكنم و ميگويم
درمن كسي هست كه بر او اميدي نميتوان بست
تنگ غروب،مردان را گرد خود ميآورم
ما يكديگر را "نجيبزاده" ميناميم
آنها پاهايشان را روي ميز من دراز ميكنند
و ميگويند:"وضع ما بهتر خواهد شد."و من
نميپرسم:كي؟
6
بامدادان در فلق خاكستري،كاجها عرق ميريزند
و حشرهها و پرندههايشان مويه سر ميدهند
در شهر،در اين ساعت،پيالهام را تهي ميكنم
و ته سيگارم را
به دور ميافكنم؛و نگران به خواب ميروم
7
ما، نسلي سبكسر
در خانههايي كه ويران ناشدني مينمود،نشستهايم
ما آلونكهاي بلند بالاي
جزيره مانهاتان
و آنتنهاي باريكي را كه مايهي سرگرمي
اقيانوس اطلساند
اين چنين ساختيم
8
از اين شهرها آنچه بر جاي ميماند تنها باد است
كه در لابهلاي آنها ميوزد
خانه براي شكمپرست، شاديبخش است
اوست كه آن را تهي ميكند
ما نيك ميدانيم كه رفتني هستيم
و پس از ما چيز باارزشي نخواهد آمد
9
و به هنگام زلزله-كه خواهد آمد
اميد،كه نگذارم بر اثر تلخكامي
سيگارم خاموش شود
من،برتوات برشت،له شده در شهرهاي آسفالت
دير زماني پيش از اين، در تن مادرم، از جنگلهاي سياه
فرا آمدهام
برتولت برشت
من،برتولت برشت
ترجمهً:بهروز مشيري
انتشارات امير كبير
ص38
اين اثرسالها پيش منتشر شده و در حال حاضر ناياب است
Monday, July 24, 2006
يك نكته از زيگموند باومن
تلفنهاي همراه امكان ميدهند كه آنهايي كه دور از يكديگر هستند با هم در ارتباط باشند. تلفنهاي همراه امكان ميدهند كه آنهايي كه با هم در ارتباط هستند دور از يكديگر بمانند
زيگموند باومن
عشق سيال
ترجمهً:عرفان ثابتي
انتشارات ققنوس
ص104
Sunday, July 23, 2006
گفتاري از فوئنتس
گرينگو گفت:آمدهام بجنگم
اينو كنسيو مانسالوو گفت: آمده بميرد
ما خيلي سريع حركت ميكنيم، بي سر و صدا. اين موهاي تو توي شب مثل شعلهً سفيد برق ميزند، پيرمرد. برو پي كارت، دست از سر ما بردار.اين جا ارتش است، نه خانهً سالمندان
پيرمرد گفت:"امتحانم كن."و سرهنگ به ياد ميآورد كه اين را به سردي گفت
زنها مثل گنجشكها جيك و جيك ميكردند، اما وقتي ژنرال با نگاهي به سردي كلام او را ورانداز كرد، ساكت شدند. ژنرال يك كلت44لوله بلند از غلاف بيرون كشيد. پيرمرد روي زين تكان نخورد. ژنرال تپانچه را به سوي او افكند و پيرمرد آن را در هوا گرفت
همه منتظر ايستادند. ژنرال دست در جيب گود شلوار سفيد دهقانياش كرد و پسوي نقره درخشاني به بزرگي تخم مرغ و به پهناي ساعت مچي بيرون آورد و آن را راست به هوا پراند. پيرمرد صبر كرد تا سكه پايين بيايد و به دو وجبي بيني ژنرال برسد، بعد آتش كرد، زنها جيغ كشيدند،لاگاردونيا به زنهاي ديگرنگاه كرد، سرهنگ و اينوكنسيو به فرماندهشان نگاه كردند، فقط پسرك بود كه چشم به گرينگو داشت
ژنرال بفهمي نفهمي سرش را دزديد. پسرك در پي سكه دويد، از خاك برش داشت، سكه را كه اندكي خميده بود به قطار فشنگهايش ماليد و آن را به ژنرال داد.سوراخي كامل بر پيكر عقاب بود
ژنرال لبخند زنان گفت:"سكه را براي خودت بردار پدريتو، اين مرد را تو برامان آوردي"وسكهً نقره انگشتانش را سوزاند."فكر نكنم چيزي غير از كلت پسو را اينجوري سوراخ كند.دشت اول من بود.تو برديش،پدريتو،برش دار
مانسالوو گفت:اين مرد آمده تا بميرد
گرينگوي پير
كارلوس فوئنتس
ترجمهً:عبدالله كوثري
انتشارات طرح نو
ص33-34
Saturday, July 22, 2006
Wednesday, July 19, 2006
گفتاري از اوكتاويو پاز
بايد بارها و مدام تكرار كرد:عشق،تماميت عشق، غير اخلاقي است. جامعهاي متفاوت با جامعه خودمان و متمايز از تمامي جوامعي كه تاريخ تا به حال ديده را مجسم كنيم،جامعهاي كه آزادي اروتيك مطلق بر آن حاكم باشد، دنياي دوزخي ساد يا عالمي بهشتي آنگونه كه سكسشناسان متجدد پيشنهاد ميكنند: آنجا، عشق را بيشتر از جامعهً ما مايهً فضاحت و بيآبرويي تلقي خواهند كرد. شوريدگي طبيعي، تجلي وجود در شخص محبوب، پل بين اين عالم و عالم ديگر، مكاشفهً حيات و مرگ:عشق دروازههاي سرزميني را بر ما ميگشايد كه تابع قوانين عقل سليم و اصول رايج اخلاقي نيست
اكتاويو پاز
تكخواني دو صدايي
ترجمه:كاوه مير عباسي
نشر ني
ص150
Saturday, July 15, 2006
گفتاري از كافكا
ما بايد آنگونه كتابهايي را بخوانيم كه بر ما تشر زنند و مجروحمان كنند. ما به كتابهايي نياز داريم كه همچون بلا بر سرمان نازل شوند؛ كتابهايي كه چون خبرمرگ آنكس كه از خود بيشتر دوستش داشتهايم، همچون تبعيد به جنگلهاي دور از همگان، همچون انتحار، تا اعماق وجودمان اثر كند. كتاب بايد چون چكشي باشد براي شكستن درياي منجمد درون ما
سيري در جهان كافكا
نوشته سياوش جمادي
انتشارات ققنوس
ص290
Friday, July 14, 2006
گفتاري از والتر بنيامين
حال و هواي يك مهماني شبانه را كسي كه بعد از رفتن همه مانده، از طرز قرار گرفتن بشقابها و ليوانها و غذاها ميفهمد: در يك نگاه
خيابان يكطرفه
والتر بنيامين
ص 55
Tuesday, July 11, 2006
Sunday, July 09, 2006
در جستجوي امر قدسي گفتگوي رامين جهانبگلو با سيد حسين نصر منتشر شد
در جستجوي امر قدسي عنوان كتاب تازهاي است كه از سوي نشر ني چاپ و روانه بازار كتاب شده است. اين كتاب گفتگوي طولاني رامين جهانبگلو با دكتر حسين نصر فيلسوف ايراني ساكن آمريكاست. جهانبگلو پيش از اين در سالهاي گذشته چنين گفتگويي با داريوش شايگان انجام داده بود كه با عنوان زير آسمانهاي جهان از سوي نشر فرزان روز چاپ و منتشر شده بود. "در جستجوي امر قدسي" به همان سياق و در شش بخش نگاشته شده است. از تهران تا بوستون، بازگشت به ايران،ايراني بودن چيست؟، اسلام و دنياي مدرن، هنر و معنويت و اسرار ملكوت عناوين شش بخش مورد نظر را تشكيل ميدهد.دكتر سيد حسين نصر پسر خاله جهانبگلو است و به همين خاطر مصاحبه كننده با آشنايي كامل از فراز و فرود زندگي وي به سراغش رفته تا اين كتاب به تبع نگارش آراسته شود. "در جستجوي امر قدسي" را سيد مصطفي شهرآييني ترجمه كرده و انتشارات نشر ني نيز آن را چاپ و روانه بازار كرده است. در اين كتاب به سياق مصاحبههاي ديگر جهانبگلو مصاحبه شونده را به دوران كودكي ميبرد تا از اين طريق به كند و كاوي در جريان زندگي او بپردازد و سپس راهش را به مسائل انديشگي و دنياي فكري طرف مقابل باز كند
Saturday, July 08, 2006
شعري از فرناندو پسوا
1
تو زير درختان سرو نخفتهاي
زيرا كه در اين جهان خوابي نيست
تن سايهي جامههاييست
كه ژرفاي وجود تو را پوشيده است
2
اين شب كه مرگ است فرا ميرسد
وسايهاي كه نبود نابود ميشود
تو بناخواه در شب رواني
چون نقش سادهي خيالي كه برازنده توست
اما دركاروانسراي هراس
فرشتگان قباي تو را ميربايند
و تو بي آنكه جامهاي بر دوش داشته باشي
يكتا پيراهن راه را در پيش ميگيري
3
آنگاه كروبيان راه
پيراهنت را ميكنند و برهنهات ميگذارند
ديگر نه جامهاي نه چيزي داري
تنها تن توست كه از آن توست
سرانجام در ژرفاي غار
خدايان تو را برهنهتر ميكنند
تن رها ميكني و جان آزاد
اما خود را با آنان برابر ميبيني
4
تقدير جز سايهي جامههايي
از تو ميان ما بر جا نگذاشت
تو زير درختان سرو نمردهاي
اي نو باور، هرگز مرگي در ميان نيست
فرناندو پسوا
برگرفته از مقدمه كتاب بانكدار آنارشيست و گزينگويهها
Friday, July 07, 2006
گفتاري از بورخس
من خدا هستم، قهرمان هستم، فيلسوف هستم، شيطان هستم، و اين خود روش خستهكنندهاي است براي گفتن اين كه من وجود ندارم
Tuesday, July 04, 2006
گفتاري از ياشار كمال
در اين دنيا هر آفريدهاي پناهگاهي دارد، تكيهگاهي دارد، و شاخهاي دارد كه در آن چنگ بزند. و انسان ندارد. در اين دنيا آنكه تنهاست، بي كس و كار است،بيچاره است، تنها آري انسان است.هر كس، هر چيزي زندگي و بيمرگي دارد و انسان ندارد. درختان، پرندگان، گياهان، مار و مور ملخ هيچ يك، هيچ كدام نابود نميشوند. اما انسان محكوم به نابودي است. زيرا انسان از خود شروع ميشود و در خود خاتمه مييابد. اين چنين تنهايي، اين چنين بيكس و كارييي تنها خاص خداست. در دلسوزي انسان به خودش، و در پناه جستن او به اين دلسوزي، تحقيري، تملق و زبونييي نهفته است
ياشار كمال
اربابهاي آقچاساز
ص12
Monday, July 03, 2006
گفتاري از فوئنتس
با سخن گفتن از زمان،با به زبان آوردن زمان، با فكر كردن درباره زمان ناموجود كائناتي كه زمان را نميشناسد زيرا هرگز آغاز نشده است و هرگز پايان نخواهد يافت:آغازي نداشته است، پاياني نخواهد داشت و نميداند كه تو زماني براي سنجش بينهايت اختراع خواهي كرد،ذخيرهاي براي عقل؛زماني را اختراع و اندازهگيري ميكني كه وجود ندارد،چيزي را ميداني و تشخيص ميدهي و بررسي ميكني ومحاسبه ميكني و پيش بيني ميكني و دربارهاش فكر ميكني كه هيچ واقعيتي ندارد جز همان كه فكر تو برايش به وجود آورده است. ميآموزي كه خشونت خود را مهار كني تا خشونت دشمنانت را مهار كرده باشي: ميآموزي كه دو تكه چوب را به هم بسابي تا شعله پديد آيد زيرا بايد مشعلي را جلو دهانه غار خود بيندازي تا جانوران را بترساني، جانوراني كه تو را از ديگر جانوران تمييز نميدهند، ميان گوشت تن تو و گوشت ديگر حيوانات فرقي نميگذارند و تو بايد هزار پرستشگاه بسازي، هزار قانون وضع كني، هزار كتاب بنويسي، هزار خدا بپرستي، هزار پرده نقاشي كني، هزار ماشين بسازي،هزار ملت را زير سلطه بكشي، هزار اتم را بشكافي تا دوباره مشعل افروختهاي را جلو دهانه غار خود بيندازي
كارلوس فوئنتس
مرگ آرتميو كروز
ترجمه:مهدي سحابي
ص 187
Sunday, July 02, 2006
دريايي 3 شعري از يدالله رويايي
سكوت، دسته گلي بود
ميان حنجره من
ترانه ساحل
نسيم بوسهي من بود و پلك باز تو بود
بر آبها پرندهي باد
ميان لانههاي صدها صدا پريشان بود
بر آبها
پرنده، بي طاقت بود
صداي تندر خيس
و نور، نور تر آذرخش
در آب آينهاي ساخت
كه قاب روشني از شعلههاي دريا داشت
نسيم بوسه و
پلك تو و
پرنده باد
شدند آتش و دود
ميان حنجره من
سكوت دسته گلي بود