Thursday, March 01, 2007

تمهيداتي عليه زور

در دوران مبارزه‌ي مخفي، يك روز مزدوري به خانه‌ي آقاي"اگه"آمد. آقاي اگه آموخته بود بگويد نه. مزدور برگه‌اي را نشان داد كه به دستور كساني صادر شده بود كه در شهر فرمان مي‌راندند. در آن برگه آمده بود كه آن مزدور به هر خانه‌اي پا بگذارد، آن خانه از آن او خواهد بود؛ هر غذايي هم طلب كند، آن غذا به او تعلق خواهد داشت، و هر مردي هم پيش چشم او بيايد، بايد به او خدمت كند.مزدور روي صندلي نشست، دست و روي خود را شست، و پيش از خواب، در حالي كه رو به ديوار دراز كشيده بود، پرسيد:«به من خدمت خواهي كرد؟»آقاي اگه روي او را پوشاند، مگس‌ها را پس زد، مراقب خواب او شد، و هفت سال آزگار مانند آن روز از او فرمان برد. در اين مدت هر چند در حق او از هيچ خدمتي كوتاهي نكرد، اما هميشه از انجام يك كار سر باز زد:آن كار اين بود كه كلامي بر زبان بياورد.پس از هفت سال، مزدور از آن همه خوردن و خوابيدن و فرمان دادن فربه شد و سرانجام روزي از دنيا رفت. سپس آقاي اگه او را در همان رو انداز پيچيد،كشان كشان از خانه بيرون برد، اتاق را پاكيزه كرد، به ديوار‌ها رنگ نو زد، نفسي به راحتي كشيد و جواب داد :نه
برتولت برشت
مجموعه نامرئي
داستان‌هايي كوتاه از 26نويسنده آلماني زبان
ترجمه علي اصغر حداد
نشر ماهي
ص291-292

No comments: