Thursday, October 05, 2006

تنهايي

عمران صلاحي رفته و احمد كايا مي‌خواند و من تركي نمي‌دانم. با اين همه كسي دست مي‌كشد و تمام رگ‌هاي بدنم را از زير پوست بيرون مي‌كشد.كايا مي‌خواند و عمران مي‌ميرد و گريستن بر ساز و آواز كايا امر ناگزير است. بخوان برادرم، بخوان. بگذار تنم بسوزد. كايا مي‌خواند و در سوز صدايي او تمام رگ‌هايم، تمام خونم شعله‌ور مي‌شود.از اين صدا يك كلمه نمي‌فهمم. اماشاعر كه مي‌ميرد، كايا كه مي‌خواند، اين رگ ‌هاي من است كه از زير پوست بيرون كشيده مي‌شود. اين خون من است كه آتش مي‌گيرد و لهيبش در تمامي وجودم شعله مي‌كشد. كايا مي‌خواند. با سوز صداي سنگين مردي كه از شدت درد، صدايش متورم شده است. بخوان برادر ناديده. واي واي واي واي واي واي واي واي...كايا به انتهاي دل مي‌زند. مي‌خواند و در شرحه شرحه آوازش همه ما غم خود راجستجو مي‌كنيم، مي‌جوييم.آرماني،دردي.كيست كه بي درد زندگي مي‌كند؟عمران مي‌ميرد و كايا مي‌خواند. بخوان برادر، بخوان. كاش بودي و باز هم برايمان مي‌خواندي.كايا كه مي‌ميرد، دلمان تنگ مي‌شود. عمران كه مي‌ميرد، دلمان تنگ مي‌شود.اگر كه نيستي، برايمان باز هم بخوان، اگر كه نيستي ، برايمان باز هم بنويس

No comments: