همه دشت ها که خشک شوند، همه آبها که جاری شوند، همه بادها که بوزند، آسمان باز آرام و بلند، با آبی و رنگ بالای سرمان است، با شب که وضوح ستارگانش را در شهر بزرگ از یاد برده است. آسمان تکرار می شود در خود به بلندا، تا باز شیهه اسب و آواز قناری را در خود بگیرد. فریادت که اوج بگیرد، جایی برای آن در بزرگ آسمان پیدا می شود، گریه ات که برخیزد، حتا به هق هق و دلواپسی سهمی از آن برای آسمان است. آواز که بخوانی، آواز که بخوانیم، باز این آسمان است که در خود پناهش می دهد .خاطره که بیاید و آهی که افسوس مداوم در خود داشته باشد، این هم می رود و در گوشه ای از آسمان پناه می گیرد. سرت را بالا بگیر، به این بلند بنگر که این سان بزرگ و خیره همه ما را در بر گرفته است. با وسعت بی انتها. در شادی و غم،حتا وقتی که ابر بر دلش بار می شود، حتا وقتی شب بر چهره اش می نشیند و ستاره ها تنها مونس تنهایی اش می شوند. خیره شو به این بلند بی کران و سهمی از آن را برای خود کنار بگذار...
شش جهت است این جهان
-
پدر بزرگم همسن من که بود مرد. دقیقا همین سن. چهل و دو. زود مرد و مرگ
زودهنگامش به نوعی تاریخ نحیف خانواده ما را شکل داده. هر چه میگذرد این را
بیشتر میفهم...
3 weeks ago
No comments:
Post a Comment