Friday, April 17, 2009

بورخس خواني

بدين سان، ماجرايي آغاز شد كه زمستان‌هاي بسياري طول كشيد(ساكسون‌ها سال‌ها را بر اساس تعداد زمستان‌هايي كه گذشته بودند محاسبه مي‌كردند) نه از حوادث صبعش سخني خواهم گفت و نه خواهم كوشيد نظم صحيح ناپايداري‌هاي وضعيتم را به ياد بياورم. پاروزن، برده‌فروش، برده، هيزم شكن، راهزن و قافله‌بند، خنياگر، چشمه‌ياب و كاشف فلزات نهفته در زير خاك بودم. يكسال در معادن جيوه، كه ريشه دندان‌ها را سست مي‌كنند، اسارت كشيدم. كنار مردان سوئدي جزو محافظان ميكليگارتر بودم.در كرانه‌هاي درياي آزوف زني دلبسته‌ام شد كه هرگز از يادم نمي‌رود؛تركش كردم يا او تركم كرد، كه هر دو يكي است. خيانت ديدم و خيانت كردم.چندين بار بحكم تقدير مرتكب قتل نفس شدم. سربازي يوناني مرا به مبارزه طلبيد و اجازه داد كه از دو شمشير هر كدام را مي‌خواهم انتخاب كنم. يكي از آنها يك وجب از ديگري بلند‌تر بود. فهميدم قصد دارد مرا به وحشت بي‌اندازد و شمشير كوتاه‌تر را برگزيدم. علتش را پرسيد. پاسخ دادم كه فاصله مچم تا قلبش در همه حال يكي است. بر ساحل درياي سياه كتيبه‌اي است كه بر آن با حروف روني سوگنامه‌اي در رثاي دوستم لايف آرناسون حك كرده‌ام. دوش بدوش مردان آبي‌پوش سركلند با مغربي‌ها جنگيدم. در گذر زمان، شخصيت‌هاي متعددي داشتم، ولي اين گردباد حوادث را جز رويايي طولاني نمي‌انگارم. اصلي‌ترين چيز « كلمه» بود. گاهي به وجودش شك مي‌كردم.
* اولريكا و هشت داستان ديگر
* خورخه لوئس بورخس
*ترجمه‌ي كاوه مير عباسي
*داستان اوندر
*ص 45

Monday, April 13, 2009

جستجو

شرق بنفشه « مندنی پور» را اگر خوانده اید که هیچ . اگر نخوانده اید، بخوانید. آنجا بود که دو عاشق، رد عشق نه از سوی نگاه هم، نه از عطر و خاطر و خاطره، که از نقطه هایی می جستند که زیر حروف کلمات کتاب ها جا گذاشته بودند. حکایت این روزهای مردمی که خاطری می جویند و نمی یابند، به گمانم گم کردن همان رد نقطه هاست. رد نقطه ی هر کتابی را که گم کنی، نه تنها خاطر و خاطره دیگری را در لحظه ای که باید می آمده گم کرده ای، که رد او را برای جستن در کتاب بعدی هم از دست می دهی. یعنی که رد کتاب ها برای جستجوی رمز نهفته در حروف زیر نقطه ها را از دست داده ای. نقطه ها را جستجو کردن و کاربرد درست حروف را پیدا کردن نه سرگرمی، که مشقتی است. کیست که بدون مشقت به سرانجام رسیده باشد؟ کیست که اگر بدون مشقت به سرانجام رسیده از انجام کار بی زحمت رضایت داشته است؟ کیست که بی جستجوی نقطه ای ، جهانی را درنوردیده باشد؟ جستجو، رنج است. رنج ، جوهر آدمی را می سازد. انسان را با درد ها و ضعف هایش آشنا می کند. کلماتش را صیقل می دهد. نفسش را نرم می کند. انسان را جلا می دهد.

Sunday, April 12, 2009

نكته

اين نگراني بدترين نوع آن است. اگر دلم شور خودم را بزند مي‌دانم براي چه شور مي‌زند. بعني صاف و پوست‌ كنده است.به خودم مي‌گويم لئو خنگ خدا دنيا كه ارزش اين حرفها را ندارد. چرا حرص مي‌زني؟ براي پول؟ براي مزاجم، كه بزنم به تخته، با همه بالا پايين‌هايش سالم مانده؟ براي اينكه پا به مرز شصت سالگي گذاشته‌ام؟ آدم كه پنجاه و نه را رد كرده باشد، به شصت هم مي‌رسد. عمر را كه نمي‌شود برگرداني به عقب؟ جواني رفت و بر نمي‌گردد. اما امان از وقتي دلت شور يكي ديگر را بزند. نگرانش هستي، به دلش هم راه نداري كه بفهمي چي مي‌گذرد. نمي‌فهمي كليد كجاست كه چراغ را خاموش كني به همين علت تو مي‌ماني و دلشوره.
مردي كه كشتمش
گزيده داستان‌هاي كوتاه آمريكا
ترجمه‌ي اسد الله امرايي
داستان : پسرم قاتل است
نوشته‌ي برنارد مالامود
ص 109

Monday, April 06, 2009

لرستان