Monday, January 12, 2009

برف که ببارد


اینکه تو باشی و برف باشد و خیابان باشد و هوا سردی خود را بریزد بر فرش خیابانی که سالهاست نه برف دیده نه قدم هایی که یادگاری اش شود، آرزوی دوری نیست. همان شب است که قدم هایمان روی برف ها جا می ماند، که زل می زنیم به دل شب و خیابان و برف را انکار می کنیم و بعد هی قدم می زنیم، قدم هایی که مال ماست و شبی که برف دارد و بزک. که ساعت کوتاه است و خیره می شویم به چند جوانی که ایستاده اند سر یک کوچه و زل زده اند به رد شدن بی دلیل خودرو هایی که سر می خورند روی شب برفی و خیابانی که قندیل قندیل یخ بسته برف روی شانه های صبورش . بی تابی شب بی دلیل سرما ادامه دارد توی کوچه های همین اطراف هر طرف که من و تویی هست و قدمهایی که رد می شوند با نفس های ابر. خیره می شویم به برف ساکت و خیابان و کوچه ای که در امتداد شب چراغی دارد و خانه هایی که در سکوت شب و برف رج به رج، دیوار به دیوار هم شده اند.چه شبی است برف که ببارد و قدم که ردش بماند به یادگار تا صبح که برف می لغزد و سر می خورد و آب می شود بر تصویر خیابان. چه شبی است ، برف که ببارد و نفس که بماند چند ثانیه در آسمانی که سرما دارد و مردمانی که بی تاب و بی دلیل به برف ها که هی می ریزند بر پشت کوچه خیره می شوند. چه شبی است برف که ببارد و من و تو در قدمهای هم بر برف دقت کنیم و بعد زل بزنیم به دورهای خیابان که تا فردا صبح اش خاطره ای می شود برف و ردی که از من و تو و چند همسایه مانده روی شانه های ظریف اش . چه شبی است ، برف که ببارد...

No comments: