Sunday, September 07, 2008

خاطره ها

خاطره که می آید طرحی از گذشته ای با خود دارد که رفته و چیزکی به یاد نهاده است. با این همه آن چیز ساده مانده در ذهن یک جای این شهر که می رسی نشانه ای از خود بر جای نهاده تا با دیدنش یادت بیاید که روزی روزگاری در ساعتی پیش از این در کنار همان نقطه که اکنون تبدیل به نشانه ساده رنگ پریده ای شده تو تجربه ای داشته ای از لحظاتی که اکنون نیستند، رفته اند. چه سخت می توان در برابر این نشانه های ملول پراکنده مقاومت کرد. چه سخت می توان در برابر آن خاطره هایی که در پی آن نشانه روان شده و به ذهن بدبخت آدمی فشار می آورند مقاومت کرد.وقتی خیابان هایی که هر روز از آنها عبور می کنی سرشار از همین نشانه های ساده باشند، آن وقت باید این را بپذیری که هر روزی که می گذرد در خود برای تو رنجی فراهم کرده که با هجوم انبوه خاطره ها می آید و قرار است تا خود شب بیچاره ات کند.خاطره که می آید چاره ای نداری جز این که به روز ها و ساعت های دور برگردی، برگردی و در آن لحظات زندگی کنی. پیش از آن که کار از کار بگذرد. پیش از آن که فراموشی بیاید و نگذارد چیزی به یاد بیاوری.خاطره که می آید تصویر انسان هایی که روزی روزگاری از کنارت گذشته اند و رفته اند در برابرت قد علم می کند.کجایند آن انسان های نازنین؟

No comments: